دیگه این من اون من نشد!

ساخت وبلاگ
نه شبیه بایدم هستم نه شبیه نبایدم...  نه خارج میشم از این دایره، نه توی مدار قرار میگیرم...

خیلی وقته دیگه با آدما زیاد صمیمی نمیشم. با دوستام حتی انگار غریبه ام... گفتم این سال آخر ، یه کاری کنم زیاد وابسته نشم بهشون؛برای آدم خاطره بازی مثل من، آلبوم درست کردن از روزای خوب دانشگاه و خوابگاه که حالا دیگه آخراشه، میتونه مرگ آور باشه... ولی این حجم از غریبی که الان باهاشون احساس میکنم هم عادی نیست.نمیدونم چرا امسال تضادشون پررنگ تر شده برام. البته یه وقتایی هم میفهمم مشکل از خودمه... سخت شدم، بی تفاوت، نمیدونم شایدم انگیزم بیماره... 

یه سری از مسائل که قبل از دانشگاه، شوخی بود برام و بی اهمیت، تابستون ۹۵ یه دفعه جدی شد و مهم...

بعد از اردوی جهادی۹۵، دیگه این من ، اون من نشد... دیگه این فکر آروم نگرفت؛آروم نگرفت تا الان که ۲سال و ۵ماهه گذشته. ..اینکه بدونی باید توی این دنیا یه کار موندگار و درست و حسابی انجام بدی ولی ندونی چی، عذاب آوره... حتی نقشه ی راه رو هم نداری.  هه! این دیگه شاید خنده آوره!
مثل بازیگر تازه کاری میمونه که فی البداهه بهش میگن برو روی صحنه واسه اجرا؛ میدونه برای بازیگری اینجاست،میدونه باید یه کاری کنه، ولی نمیدونه چی! نمایشنامه رو نداره...

این روزا دلم عجیب یه آدم اهل دل باصفا میخواد که بشینم کنارش، حرفم نزنم... خودش شروع کنه به گفتن؛ بگه بگه از زندگی بگه ، از آدما بگه ، از ته دنیا بگه، از اینکه غمم نباشه،از اینکه میگذره... از توکل بگه؛ آره تکرارکنه دونسته هامو برام... تهش هم یه راهی بذاره جلوی پام و راحتم کنه... راحتم کنه از خودم و فکر اینکه جوونیمو دارم پای چی میذارم؟!

عشق بازی آسمون......
ما را در سایت عشق بازی آسمون... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rahgozar7596 بازدید : 389 تاريخ : پنجشنبه 27 دی 1397 ساعت: 19:07